دالکه‌ام

8مارس روز جهانی زن آمد، نوروز و روز مادر ایرانی اینجا بود و حالا روز آمریکایی-کانادایی مادر یعنی دومین یک‌شنبه‌ی ماه می می‌رود. به نظرم تقارن زیبایی‌ست.
او با بیماری قلبی و رنج زانو و مرض‌هایی که کلی دارو برایش می‌خورد تازه وارد دهه ششم‌ از زندگی شده و نمی‌دانم فرصت دیدار تازه داریم یا خیر؟ حتی نمی‌دانم چقدر دیگر باید برای دیدار دوباره صبر کنم؟ تمام این دو ماه و دو روز را پروانه‌وار دوراش بودم.
پیوند عاطفی‌ام با اعضای خانواده محکم است اما با توجه به شرایط‌ام برای آرامش خودم و آن‌ها تصمیم ِ غربت نشیتی به من تحمیل شده و حالا با او دوباره دو ماه و دو روز تمام زندگی کردم.
امشب کمی ترانه‌ی کهن لری گوش دادیم و برایم داستان پشت هر بیت را توضیح می‌داد. خیلی دیر برای خوابیدن رفت، چند روز آخر را با بغض در نزدیک‌ترین جای نزدیک‌ام می‌نشیند.
با دل‌تنگی او کنار آمدم و او با همجنسگرایی‌ام، از من می‌خواهد مراقب خودم باشم و به او هر چقدر اطمینان می‌دهم باز نگرانی‌های مادرانه دارد. به او گفتم دوست دارم با مردی ازدواج کنم و یک فرزند جا مانده از دگرجنس‌گرایان نامسئول را بزرگ‌کنم و او یک لحظه شوق نوه دار شدن از پسراش را در ذهن گذراند.

نگاه شما