گی بودن و پناهنده شدن (قسمت پنجم)

پژمان و حسن، رفقای هفت ساله‌ام در ایوان خانه‌ی یک دوست مشترک، با آبجو و ماءالشعیر انار هوفنبرگ که دوست داشتم، ضیافت خداحافظی برگزار کردند. روز قبل تلفنی تهیه کرده بودم تا در دوران پناهندگی بدون لبتاب، کمی خودم را به آن سرگرم کنم، با آن عکس گرفتیم و خاطره را ثبت کردیم. درباره‌ی رفتن‌ام کسی…

گی بودن و پناهنده شدن (قسمت چهارم)

روی نقشه‌ی سرویس گوگل شهر دنیزلی را جستجو کردم، نزدیک به دو هزار کیلومتر فاصله من و یاورام و بعد از رفتن، من و خانواده، دوستان و میهنم بود. عکس‌های شهر را دیدم که نشان میداد شهری در حال توسعه است. تمام مدت با یاور در ارتباط بودم و همزمان با کار، درباره روزمره و…

گی بودن و پناهنده شدن (قسمت سوم)

روحانی نقش هاشمی را برعهده گرفته بود و اصلاح‌طلبان مجبور شدند قافیه را به هاشمی‌چی‌ها و به قول خاتمی، روحانی ِ متکبر تحویل دهند. 22خرداد با اکراه انگشت در استامپ زدم و بعد به دوستانم گفتم، احساس می‌کنم در مدفوع خامنه‌ای انگشت زدم و آن طور که خوداش خواهش کرد، اگر ایران را دوست دارید…

گی بودن و پناهنده شدن (قسمت دوم)

صفحه‌های خبری اصلاح‌طلبان را به روز می‌کردم، می‌دانستم خاتمی نمی‌آید و منتظر تصمیم هاشمی بودم. در دلم طوفانی بود اما به خاطر دل‌تنگی شدیدی که داشتم. همه در میدان فاطمی جمع شده بودند، مقابل وزارت کشور اما دلم از انقلاب گذشته بود، می‌خواستم در نزدیکی فرصت، جایی نزدیک ِ نزدیک به قریب باشم. انگار کسی چیزی…

گی بودن و پناهنده شدن (قسمت اول)

در خانه نشسته بودم که درب خانه را محکم زدند، مادرم در حالی که می‌گفت «چه خبره، کیه؟»، در را باز کرد و سه مرد فربه با فشار به در، مادرم را به عقب پرتاب کردند. من به سرعت به ته اتاق دویدم و از پنجره خودم را به حیاط همسایه پشتی انداختم، در خانه…

می‌خواهم بیشتر بخوانم‌ات

تو را خیال می‌کنم، که جلویم نشسته‌ای و داستان تازه‌ات را برایم می‌خوانی. بعد من هم از داستان‌ات با شوق تعریف می‌کنم و می‌گویم عالی بود اما…، و شروع می‌کنم به انتقاد کردن از داستانی که کمترین ایراد را هم سخت می‌شود به آن گرفت. تصور میکنم روی صورت‌ات دست می‌کشم، روی ریش‌های پرپشت‌ات، محکم،…