درک میکنم ما آدم ها برای اعتماد کردن به همدیگه نیاز به زمان داریم تا شناخت بهتری نسبت به هم پیدا کنیم. رک بودنم رو اونقدر دوست دارم که دوست ندارم به خاطر سکوت یا گذشتن از اصول محبوب باشم. اما دوست داشتم و دارم همیشه قابل اعتماد بوده و باشم. نمی دونم چقدر موفق…
ماه: آوریل 2014
ما نگران هم
هنوز گلوم خشکه، 4 لیوان آب خوردم، دو ساعت ازش میگذره اما نتونستم بخوابم. مادرم اومده بود بهم سر بزنه که با دیدنم بهش حمله قلبی دست میده. همون لحظه خواهرم رو صدا میزنم و اون دراز میکشه روی زمین که از خواپ پریدم، چهار و نیمه و هنوز هم نخوابیدم. یادم میاد تو مراقبتهای…
با کامنتی که برات گذاشتم ارضا نشدم، فکر کنم باید یک پست بزارم. خیلی وقته وبلاگت رو نخوندم ولی سعی میکنم تو همون فضایی که قدیما میخوندم برات بنویسم
پست «احساس مسئولیت» رو خوندم و بعد کامنتها رو و دیدم من برات فیلمنامه جنگ آبها رو تعریف کردم و تو نتونستی نظرت رو پشت تلفن بهم بگی. وقتی یادم افتاد چطور بهت اعتماد داشتم و روت حساب میکردم از خودم بدم اومد که چطور چند وقته نه پیامی بهت دادم و نه صدایی ازت…
الان (8)
از دوم دبیرستان تا الان لحظه نویسی میکنم، عادت دارم. اگر دنبالم کرده باشید شاید موجهام بشید و اگر کسی شبیه من رو دیده باشید اما اگر نه، با توجه به دنیای خودتون برداشت میکنید که لزوما نادرست هم نیست. پشت هر قضاوتی یک نکته است. سعی کردم برخورد تندی با پیشقضاوت و بیانصافی در…
ماکارونی و دروغ 13
بدون شک پیوند باز ِ من و دوست اینترنتی و ندیدهام حامی یک دروغ بود و این دروغ 13 بود برای خنده. دیشب حامی پیام داد: «چیزی برات نیومده؟ عایا وکیلم؟». وقتی نوتیفیکشنم رو چک کردم دیدم عکسام کنار عکس حامیست و نوشته «این اوپن ریلیشن شیپ». بلند بلند زدم زیر خنده و این خندهها رو…
حامی، حامی، حامی من
آرام آرم…، آرام آرام آمدی…، آرام آرام. آرام آمدی برای آرامیدنام در خاک ِ تنات، آرام آرام…، آرام آرام آمدی تا آرام و مست مانند همان شبی که در آغوشات فرو رفتم، آرام بگیرم. آرام بگیرم از درد نامردیها، نا ملایمتها، ظلمهای پشت مغلطه، مهربانیهای ظاهری، آرام آرام مرا در آغوشی جای دادی که گرمایش آرام آرام…